Share this photo on Twitter Share this photo on Facebook

سبزه میدون رشت

Posted by
sara (Rasht, Iran) on 12 April 2017 in Plant & Nature and Portfolio.

سلام
روز پدر و مرد رو با تاخیر به تموم مردان و پدران خوب سرزمینم تبریک عرض می نمایم
ان شاء الله سایه تون سالیان سال بر سر خونواده هاتون مستدام الهی آمین
*
الان که این مطلب رو می نویسم تنها دلم می خواد دو سه ساعتی خواب بدون غصه داشته باشم.
آخه اسم بعضی خوابام رو گذاشتم خواب غصه
تعجب نداره
می دونین چرا؟!
برای اینکه وقتی مشکلی هست غمی هست و هزاران دغدغه هست که لاینحل مونده و از اون مهم تر پای سلامتی عزیزی مثل همسر و یا پدر و مادر و عزیزان دیگم در میون باشه
بعله من بزور به خواب میرم و می خوابم البته در ظاهر امر شاید یه کم ساعتش بیشتر از حد معمول ساعت خواب روزهای پرنشاطم باشه اما وقتی خوابم چهره م غمگینه و وقتی با هر مشقتی صبح دیرهنگام بیدار میشم انگار بدن و روحم هردو خسته تر و بی توان تر از قبل خواب بودن.
اولاش نمیدونستم چهره م تو خوابام اینقده غمگینه
تا اینکه چند ماه پیش همسرم متوجه شد و منو از خواب چندباری بیدار کرد تا از اون حالت مغموم در بیام.
*
نمیدونم باید بگم متاسفم یا متشکر و ممنونم از دیروز و دیشبی که بر منو حضرت همسرم گذشت
ماجرا از اینجا شروع شد که عصر دوشنبه حضرت همسر احساس گرفتگی و درد شدید در قسمت پشت نزدیک پهلوی چپ تقریبا چسبیده به دنده هاش داشت مامان شون ماساژور خونگی خوبی بودن و براش با دپی ماساژ دادن ولی انگار در ظاهر امر گرفتگی یا قولنج بود
بعله تا اینکه دیروز عصری وقتی من از خرید کادو بخاطر روز پدر برگشتم با صحنه بسیار دلهره آوری روبرو شدم دیدم که داداش شماره 1و آبجی و مامان همسرم داخل خونه مون البته با رنگ و روی پریده و همسرجان هم رو تخت بی حال و رنگ پریده تر از همیشه و مدام در حال ناله خوابیده.
ایشون وقتی من بیرون بودم گویا دوباره دردش برگشته بود رفتن یه دوش گدم گرفتن و همون جا حالشون بد میشه میفتن و همانطور نالان و افتان و خیزان خودشون میرسونن دم پنجره و داداش شون صدا می کنن
خدا روشکر داداش بدادش رسید و کمی بیمارداری کرد تا مامان شون و آبجی شون اومدن خونه و مامان شون هم کمی ماساژش دادن و کلی کیسه گرم بذار و بردار و دارو و مسکن بهش بدن مایعات گرم بهشون بدن و از اینجور کارا دیگه...
حالا من کجام بیرونم و روحم کاملا از این موضوع بی خبر
ولی خدا بسر شاهد نمیدونم چرا دلم خوش نبود دارم خرید می کنم کلی انرژی نا مثبت و حس ناخوب داشتم
حتی کم مونده یه بلایی سرم با اتوبوس بیاد که به خیر گذشت.
*
تمام دیروز عصر و دیشب و تا خود صبح حال همسرجان بد بود تا خود صبح به خودش می پیچید تا اینکه بعد کلی سرچ و رصد علایم بیماریش فهمیدیم احتمالا کلیه ش مشکل عمده داره
با یکی دوتا از دوستان دکتر و آشنا مشورت کرد فکر کردیم شاید کلیه ش عفونت داره
ولی صبحی با معاینه یه دکتر عمومی قدیمی متوجه شدیم ایشون سنگ کلیه گرفتن
و اون دردها و پیچ و تاب خوردناش احتمالا بخاطر دفع سنگ های بسیار بسیار ریز
*
ایشون قبلترا جربی و قند داشتن اینم اضافه شد بر دردهاش
*
بعله اینجوری شد که عصر به بعد روز پدر برامون تبدیل به یه خاطره تلخ شد
*
در ضمن من دم صبح یه یکی دوساعتی خوابیدم اما میشه گفت یه خواب پرغصه بودش.
*
اگر اینا رو می نویسم نه به خاطر اینکه صرفا براتون دردودل کرده باشم
می نویسم که بیشتر بیشتر و بیشتر از قبل مواظب نعمت بزرگ سلامتی تون باشین
*
*
*
و اما دعای امروزمون خدایا تموم مردان و همسران و سرپرست های ما رو از تموم بلایای زمینی و آسمونی به لطف و کرم الهیت حفظ بفرما
ودر زندگی شان اونها رو با نشاط و سلامت و پرروزی قرار بده
الهی آمین
*
راستی ما را از دعای خیرتان برای شفای عاجل تمام بیماران و از جمله همسر مهربانم بی نصیب نذارید پیشاپیش ممنونم از مهربانی تان